عکس ماکارونی
رامتین
۱۳۱
۳.۶k

ماکارونی

۲ خرداد ۹۹
🌹دوست عزیز اگر میخونید لطفا لایک کنید🌹
پیرزنه دید حال وروزم خوب نیست،گفت اینطوری نمیشه،بعد از لای یه تیکه پارچه گره زده یه تیکه تریاک درآورد وبا دقت با نوک یه چاقو یه تیکه اندازه یه عدس ریز کند وبا انگشت گردش کرد وگفت دهنتو باز کن ،هر کار میکردم دهنم باز نمیشد،مادرم قاشق کنارشربتو گذاشت لای دندونام ودهنمو باز کرد داشت دندونام خرد میشد،پیرزنه اون تیکه رو انداخت ته حلقمو گفت قورتش بده.
یه شیشه کوچیک سیاهم درآورد که درش چوب پنبه بود،گفت یه قلوپ بخور،آرومت میکنه،مادرم از دستش کشید وگفت چیه بعد بو کرد وگفت نه لازم نیست بخوره این که حرومه ،پیرزنه پوزخندی زد وگفت تو دیگه حروم وحلال نکن،تو داری حرام میکنی ،یه موجود زنده رو میکشی،حالا نگران چند قطره الکلی.
از ترس اینکه مادرم دوباره دم قاشقو بزاره لا دندونم یه قلوپ خوردم تمام دهن وحلق وگلو سوخت، داشتم خفه میشدم.یکم شربت قندم روش دادم پایین ولی بازم خوب نشدم.
پیرزنه گفت تا این آماده بشه منم یکم بشینم نفس بگیرم.مادرم به اشرف اشاره کرد وبرا پیرزنه کلی خوراکی آورد اونم خیلی خونسرد انگار نه انگار که بعدا چکار میخواد بکنه نشست وخورد و قندا ونباتا ونقلا تو قندونو وارونه کرد تو یه دستمالوگره زد وگذاشت تو کیفش.
یکم سرم سنگین شده بود وترسم کمتر بود.ولی همچنان هوشیار بودم.
گفت دراز بکش،بعد شروع کرد به کار هنوزم وحشت داشتم.یه لحظه درد تمام وجودمو گرفت جیغ کشیدم،مادرم یه دستمال داد بهم گفت بزار لا دندونت،صدات درنیاد.
دندونامو رو دستمال فشار میدادم،اشرف دستمو گرفته بود ومیگفت نترس نترس.
پیرزنه گفت الان دیگه تموم میشه.
داشتم از درد و وحشت منفجر میشدم. نمیدونم چقدر طول کشید ولی برا من تا ابد ادامه داشت.
دستمالو از دهنم درآورده بودمو التماس میکردم تمومش کنه.پیرزنه گفت خوبه مسکن دادم بهت وگرنه چه کولی بازی درمیاوردی.
کسی که خربزه میخوره پای لرزشم میشینه.
رو به مادرم گفت،من که بچه ای پیدا نکردم،اگرم بوده خرد شده وریز ریز میاد پایین.شایدم اصلا بچه نبوده وبچه خوره بوده.
وسایلشو که از شکمم کشید بیرون .همه رو شست وخشک کرد ومرتب چید و گفت یکی دو روز از جاش بلند نشه،لگن بزارید زیرش برای قضای حاجت.بعدم پولشو گرفت ورفت.
مادرمم رفت بیرون،از خستگی خوابم برد.
تو عالم خواب وبیداری ،مثله رویا بودم،چشمامو که باز کردم،دیدم یه جای غریبیم یه جای سفید ونورانی وخالی .
اینجا کجا بود یه دنیای دیگه .
اینور واونورو نگاه کردم کسی نبود یه نور شدیدی چشممو زد.
دوباره سرمو چرخوندم ،دهنم خشک بود وحس حرکت نداشتم...
همینطور سرمو به اینطرف واونطرف میچرخوندم که اشرف اومد بالا سرم،میخواستم بپرسم اینجا کجاست من مردم،تو هم مردی.
اشرف تند تند می گفت خداروشکر خداروشکر بالاخره چشماتو باز کردی.بعدم آب بهم داد.
یکم که حالم بهتر شد گفتم اشرف اینجا کجاست ،گفت خانم پیشمرگت بشم اینجا مریضخانه است.
گفتم مریض خانه برای چی،کی اومدیم،مگه چطور شده،چرا من یادم نمیاد که اومدیم.
گفت خانم فعلا استراحت کنید میگم براتون.
گفتم نه الان بگو.گفت خانم اونروز که اون قابله خیر ندیده اومد وبچه رو از بین برد ورفت شماخوابیدی،تا شب بیدارنشدی ،گفتم شاید تاثیر اون دواییه که داده خوردی و ترس وناراحتیه که داشتی.خودم بالا سرت خوابیدم نصف شب بلند شدم ببینم بیداری یه غذایی چیزی بیارم بخوری،دست به صورتت زدم یخ کرده بود ی دور از جونت عین مرده ها.
ترس تمام وجودمو گرفت مدام تکونت میدادم بیدار نمیشدی،گفتم یا غریب خراسان خودت به فریاد برس.
آب آوردم بریزم به صورتت،لحافتو پس زدم خیس نشه دیدم یا خدااااا،غرق درخون خودتی،چنان وحشت کردم که یه لحظه عین سنگ شدم نمیتونستم تکون بخورم انگار چسبیده بودم کف زمین.به زور خودمو رسوندم اتاق خانم جان وبیدارش کردمو آوردمش،تا رسید وشما رو دید دو دستی کوفت تو سرش.
گفت خدایا بچمو از تو میخوام،کل محلو نذری میدم بچمو برگردون.
هر چی تکونت میدادیم ومیزدیم تو صورتت انگار نه انگار.
منو فرستاد دنبال همون پیرزنه تا بیاد وببینه چه گندی زده ومیتونه حالتو خوب کنه،نصفه شبی هر چی در زدم باز نکرد.
آخرش یه پیرمرد مفنگی اومد وگفت چه خبرته ،مگه شر آوردی،نیشتش رفته،هر وقت پول خوب گیرش بیاد میره ولایتشون.تا یکماهم برنمیگرده .
دوان دوان برگشتم،خانم جان گفتن برو در خونه قابله محل رفتم،اونم نبود ،تمام قابله های اون دور واطرافو که میشناختم سرزدم،همشون سر زائو بودن.
یکیشونم که بود وجریانو گفتم ،گفت من نمیام شرش گردنمو میگیره همونی که اینکارو کرده بیاد درمونش کنه.
دنیا برام تنگ وتار شده بود برگشتم.گفتم خانم هیچ کدومشون نبودن اگرم بودن نمیومدن.
خانم جان مثل مرغ سرکنده بالا وپایین میپرید وحال خودشو نمیفهمید.
با خودش گفت به جهنم، هر چند میخوام سر به تنش نباشه ،ولی بچم واجبتره برو در خونه خواهرم وبگو اون حشمت گور به گور بره یه دکتر برداره بیاره اون چندتا دکتر حاذق سراغ داره که گوش به مشتشن.
بعد دوباره گفت نه نه دکترا مردن،حرامه،دوباره انگار با خودش کلنجار میرفت گفت نه نه مرد باشه هر چی باشه مهم نیست بیاره ،فقط بچم زنده بمونه دیگه هیچی برام مهم نیست...
...